چلیپا

چلیپا
این وبلاگ ترکیبی از دلنوشته های خودم و مطالبی در رابطه با موضوعات مورد علاقه و جذاب برای خودم می باشد.
نويسندگان

روز موعود فرا رسید. حسن آقا، پتروس، دهقان اومدند خونه کبری ولی کوکب خانوم و مرد اسب سوار که برای تفریح به دبی رفته بودند غایب بودند. حاضرین از آنها یاد کردند و از اینکه این دو نفر به هم رسیدند خوشحال بودند.

چون فقط انها حقیقت را میدانستند. پتروس تعریف کرد که خودش دیده که یک شب بارانی مرد اسب سوار برای خواستگاری در خونه هی کوکب اینا رفته بوده ولی چون پدرش راضی نبوده درو باز نکردند و اون زیر بارون مونده ولی خوب قسمت بود واینا به هم رسیدند.

برو بچ یکم باهم گپ زدند و تصمیم گرفتند دوباره دلیل واقعی شهرتشان را باز گو کنند.

پتروس کمی خجالت کشید ولی واقعیتو گفت. اون زمان پتروس دخترای دهشونو گول میزده و ازهار علاقه میکرده وبه همین بهانه از اونا شارژ میگرفته که یک روز زمستونی پدرش متوجه میشه و کلی کتکش میزنه و برای اینکه دیگه یادش نره و تنبیه بشه با میخ و چکش سد دهو سولاخ میکنه و به پسرش میکه انگشتشو بکنه تو سوراخ تا دستش یخ کنه و ادم بشه.

همشون کلی خندیدن.

دهقان که مسن تر بود یکم اخم کرد و همه ساکت شدند. آهی کشید و گفت منم همچین بی گناه نیستم!

جوون که بودم تو کار قاچاق عطیقه بودم و اون شب بقل کوه مشغول حفر قیر مجاز و کند کاری بودم که باعث ریزش کوه شد وحتی ماشینمم که بقل خط اهن بود رفت زیر سنگا ومن توی اون سرما بی وسیله شدم.

کم کم هوا خیلی سرد شد طوری که تصمیم گرفتم اتیش درست کنم و حتی لباسمم در اوردم بسوزونم

که قطار رسید و اون اتفاقا اوفتاد.

اما یادم رفت بپرسم کبری، تو و حسن اونجا چیکار میکردین؟

کبری جواب داد من از همون اول عاشق حسن بودم و حسنک صداش میکردم. ولی خونوادم موافق نبودن و نمیشد تا اینکه یه روز وقتی داشتم زیر درخت تستای کنکورو حل میکردم مادرم اومد و بعدش با هم دعوامون شد و و من اهمون جا تصمیم خودمو گرفتم و به حسن ایمیل زدم و تصمیم گرفتیم فرار کنیم ولی وسیله نداشتیم برای همین توی ماشین اقای هاشمی و خونوادش که از ده ما رد میشدن قایم شدیم و تا راه اهن رفتیم و سوار قطار شدیم.


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






موضوعات مرتبط: ادبی ، طنز ، داستان ، ،
برچسب‌ها:
[ دو شنبه 20 شهريور 1393برچسب:طنز,داستان,تصمیم کبری, ] [ 10:3 ] [ رهگذر ]
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
امکانات وب